ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

دست پخت بابايي عاليهههههههههه

سلام ترانه جونم خوبي گلم؟ امروز صبح خيلي بامزه بودي جيگرم چون من و بابا سوار ماشين بوديم و توي راه سركار كه تو از اولش تا آخرش اونقدر وول ميخوردي و شكم منو تكون ميدادي كه با اينكه بابايي بيشتر سعي ميكرد حواسش به رانندگي باشه ولي تكوناتو از روي مانتو روي شكم من ميديد. ترانه جونم ديشب بابايي جلسه داشت و حدود 8:30 رسيد خونه با كلي خريد. فوري رفت توي آشپزخونه و گفت كه ميخواد دو جور غذاي مورد علاقه منو درست كنه. كشك و بادمجون و قارچ وسيب زميني و پنير. منم با اينكه خيلي اين غذاها رو دوست داشتم كلي غر زدم كه آشپزخونه به هم ميريزه و يكيشو درست كن. ولي بابايي گفت اون با من و شروع كرد به درست كردن. تا ساعت 11 توي آشپزخونه بود و هر از چندي هم منو...
31 خرداد 1391

عکس کادوی خاله کیانوش

سلام دخملی اینم از عکس کادویی که مامان خاله کیانوش و خاله کیانوش برات زحمت کشیده بودن. خیلی نازه دستشون درد نکنه رنگ بندی خیلی خوشگلی هم داره. تو هم اکثر وسایلت یاسی و سبز هست و خیلی به همه چیزت میاد. ...
30 خرداد 1391

هديه خاله كيانوش

بازم سلام ترانه جونم . اگر بدوني الان كيا پيشم بودن؟ خاله نوشين و خاله كيانوش و خاله زهرا. خاله كيانوش زحمت كشيده بود يك بافتني گرم خيلي خوشگل و خوشرنگ و ناز كه مامانشون زحمت كشيده بودن برات آوردن. اگر بدوني كه چقدر ناااااااااازه.......از بس ذوق كردم گفتم بيام اينجا برات بگم و امروز عصر هم رسيدم خونه عسك ميگيرم ميزارم توي وبت گلم. همه خاله ها خيلي منتظرن كه زودي بياي . هممون دوستت داريم. بازم دست خاله كيانوش و مخصوصا مامانش درد نكنه. انشاالله زودي بزرگ ميشي خودت تشكر ميكني. فدات شم ......بوس بوس
30 خرداد 1391

خريد هاي كوچولو

راستي يادم رفت بهت بگم. عصر ديروز با هم رفتيم خيابون بهار و برات 10 تا دونه توپ نرم كوچولو گرفتيم و 6 رنگ گل عروسكي. توي برگشت رفتيم ستارخان و از اين لوستر فانتزي هاي دايره اي رنگ سبز براي اون اتاق كه قراره تخت و پاركت توش باشه گرفتيم و سه تا ليوان خوشگل رنگي رنگي كوچولو براي سه تاييمون.عسك گرفتم برات عسكاشو ميذارم. دوستت دارم. بوس.
30 خرداد 1391

گذران يك روز تعطيل سه تايي باهم

سلام شيطونكم. خوبي گلم؟ ديروز به من و بابايي كه خيلي خوش گذشت. اميدوارم به تو هم خوش گذشته باشه. خيلي روز خوب و آرومي بود. چون تعطيل بود و من و بابايي تنها بوديم و تونستيم تا ساعت 10 بخوابيم. بعدشم با هم صبحانه خورديم و يك فيلم ديديم. ناهار عدس پلو درست كرديم و ساعت 4 خورديم . بعدش من دراز كشيدم روي مبل و تو شروع كردي به وول خوردن. بابايي و من حدود 1 ساعت داشتيم حركاتتو از روي دل من دنبال ميكرديم. بابات خيلي خوشش اومده بود. ميگفت انگار كه دو تا زانو يا آرنجتو ميكشيدي به دل من و از هم جدا ميكردي. انگار كه داري خودتو كش و قوس ميدي. خيلي لحظات شيريني بود. بعدش كلي با هم در مورد اومدن تو صحبت كرديم و بخاطر اينكه خدا تو رو به ما داده خدا رو ش...
30 خرداد 1391

دلم برات تنگ شده

سلام ترانه اي خوبي؟ امروز بالاخره كلي لگدهاتو نثارم كردي. خيلي دوست دارم تكون خوردناتو . دوست دارم بيشتر باهات حرف بزنم تا وقتي بدنيا مياي صدامو بشناسي. ولي متاسفانه سركار امكانش نيست . وقتي هم ميرسم خونه چون مامان جون و باباجون هستن روم نميشه . ولي وقتي باهات تنها ميشم يا با بابايي سوار ماشين هستيم تا بيام سركار يا از سركار برگرديم . سعي ميكنم صدات كنم و باهات حرف بزنم. اميدوارم صدامو بشنوي و برات آزاردهنده نباشه و باهاش انس بگيري. همونجوري كه من با تكونات انس گرفتم. كه وقتي نيست احساس دلتنگي و ناراحتي ميكنم. الان من منتظرم بابايي بياد دنبالم سه تايي با هم بريم خونه. خيلي خوابم مياد. اميدورام بابايي زود برسه . قرار بوده كه ساعت 4:30 از ...
28 خرداد 1391

سلام صبح به خير

سلام عزيز دلم . خوبي؟ امروز هنوز شيطوني نكرديااااااا!!!!!!!! بابايي ميگه حتما خسته اي و خوابي. اشكال نداره عزيز دلم بخواب . منم امروز طبق معمول با 20 دقيقه تاخير اومدم سركار. الانم كلي خوابم مياد. فردا هم روز مبعث هست و تعطيل رسمي. كلي خوشحالم كه ميتونم يكم بخوابم. ولي زودي بيدار شو دو سه تا لگد بهم بزن ماماني بعد دوباره بخواب باشه گلم؟ مرسي.
28 خرداد 1391

سفارش سرويس چوب ترانه خانم

دخملي بالاخره طلسم سفارش سرويس چوبت شكسته شد و  پنج شنبه عصر با مامان جون و بابايي رفتيم يافت آباد و سرويس چوبمون رو از فروشگاه بی بی لند سفارش داديم. قول دوهفته ديگه رو بهمون دادن . توي اين دو هفته بايد تكليف ديوار و كف اتاقمون رو مشخص كنيم كه وقتي سرويس چوب رو ميارن همه چيز آماده باشه.......بعدش كه سرويست اومد عسك ميگيرم ميزارم گلم.
27 خرداد 1391

وااااااااي خيلي بامزه هستي ترانه جونم

ترانه جونم خوبي؟ الهي قربونت برم الان خاله زهره ( همكارم توي بخش برق ) براي همه بستني خريده بود منم خوردم. تو هم شروع كردي به وول خوردن و تكون خوردن. اونقدر ذوقتو كردم كه اينقدر چيز شيرين دوست داري كه ميخواستم قربون صدقت برم ولي اينجا سركار نميتونستم چون بقيه صدامو ميشنون . دلم نيومد باهات حرف نزنم گفتم بيام اينجا بگم خيلي دوستت دارم ترانه اي خيلي بامزه اي.
27 خرداد 1391